به گزارش فائزون به نقل از عصرهامون، یادداشتی از مرضیه قنواتی-چقدر واژه ها برای وصف حالمان کم توانند، آیا کسی باور میکند ما در میان خون بودیم و با شهامت میان بزنگاه مرگ و زندگی از امید می خواندیم ؟
و در معرکه ی خط زدن اسم آدم ها از زندگی، سرود حماسی ما میتوانیم سر دادیم ...
چه کسی فکرش را می کرد با رخت سیاه علاوه بر تحمل دوری، بی خبری و داغ عزیزانمان ، پدر ، برادر ، همسر ، فرزند بتوانیم رخت خونی شان را هم بشوریم و رخت شور خانه ریسمان وصل ما با شهدایی باشد که گاهی بین لباس هایشان ملحفه یا پتویشان تکه ای از گوشت تنشان،پوستشان خودنمایی می کرد و مانند یک پازل وجود ما را وصل به عهدهایی می کرد که در بین شستن رخت هایشان با آنها می بستیم ...
ننه غلام ، زهرا ، ملیحه و ۶۴ زن اندیمشکی دنیایشان به کوچکی همان رخت شور خانه ای بود که حوضش سرخ می شد از لباس خونی رزمنده ها ... و همان بوی خون ها تلنگری می زد که چگونه فرداهایی را که این دلیران با دادن خونشان ساختند را رقم خواهید زد ؟
وقتی لباس خونی مزین به نام بود در دلمان رخت میشستند چون خودمان را جای مادران و عزیزانشان می گذاشتیم از شما چه پنهان در آن لحظات میخواستیم فریاد بزنیم صدایمان را بیاندازیم روی سرمان، زیارت عاشورا را باز می کردیم و دلمان زمزمه می خواست ... همراه اشک های بی صدا.
ما میخواستیم کاری کنیم و به دل همان خط مقدمی برویم که گل هایمان را پر پر می کرد اما دست هایمان فقط به وایتکس و خون هایشان می رسید ...
در همان رخت شور خانه اندیمشک هر روز چیزهایی میدیدیم که خاطرمان را مطمئن میکرد که شیر مردان سرزمینمان چقدر اهلیه خدا بودند و در این میان فقط عشق بود که اندازه ی زیبایی اش را چشم غیر مسلح ما نمی دید عشقی که با خون رگ های مردان وطن ، آبیاری می شد و اینجاست که شاعر درست می گوید به صحرا شدم عشق باریده بود.
باریده بود و حقیقت داشت از دل جوی خون، خودش را جاری می کرد حقیقتی که شاید در بین روزمره هایمان گمش کرده ایم اما خوب میشناسیمش .
هنوز هم گاهی دستانمان بوی خون می دهد ما نمی دانستیم رزمندگان نبردشان چقدر طول کشیده است... ما نمی دانستیم چقدر زخم خورده به تن رنجور شان ما فقط می دانستیم که آن دم آخر حتما یا حسین گفته اند و زیبارویی از بهشت ، برای قدردانی به استقبالشان آمده است.
حالا که سال ها گذشته زمانی که می دیدیم داعش نامسلمان سر انسان های بی گناه را می برد با خود می گفتیم کاش آنجا هم رخت شور خانه داشت ...
پس اینجا هم می گوییم چه فرقی می کند آسمان ایران ، بغداد یا دمشق
هر کجا جوانانمان به پیکار باطل بروند ما هم هستیم ...
راستی تصور کنید اگر زندگی هر کسی یک کتاب باشد، آخرین ورق از کتاب شهدا را چطور نوشته اند؟ با خط طلایی یا به گمانمان باید قرمز رنگ باشد آن هم با عطر گل های یاس.
روایت عاشقانه هایی به رنگ سرخ در رختشور خانه ای آذین به خون و پوست و گوشت شهدای هشت سال دفاع مقدس در کتاب حوض خون ...
انتهای پیام/